خیال های عریان



از بچگی هم دلم میخواست بازپرس شم به دلیل هیجانش یا نوع کارش نه چون دوست داشتم بفهمم، بفهمم چی شد که به اینجا رسید کجا رو برای رسیدن به جاده ی وسط دره از پرتگاه پرید یا اصلا نه، کجا رو وایساد و حرکتی نکرد که این شد.
برای همین تا یادم میاد چه شب هایی که از خودم نپرسیدم و بازپرس خودم نشدم!. 
در تمام اون شبها باید حالم بد میبوده قطعا، اما نه ببخشین شایدم دلم میخواسته که حالم بد باشه، بد بودن کسی، خراب دیدن کسی، نمیدونم! فهمیدنش برام سخته!!. 
اما اینو میدونم چه شبهایی که درون افکارم، خیالم و احوالم دنبال دلیل خسته گی هام بودم میخواستم علل دیوونه بازیام رو بفهمم به دنبال مسبب افسردگی هام و حال بدم.
برا همین دستور میدادم آخه بازپرس شده بودم ذهنمو و فکرمو تا خود قلبم سراسیمه می‌بردم و گاهی هم به قلبم دستور اومدن پیش عقلم رو میدادم. اما افسوس و آه که غرور فقط به لحظه ی سجده ی شیطان در برابر آدم ختم نشد و همه ی بشریت رو هم سیراب کرد. کاش همون موقع آدم می گفت خدایا ببخش! عیب نداره من راضیم اما. 
قلب و ذهنم هیچکدوم حرفی نزدن و راضی به دیدن هم نشدن شاید اگه همو میدیدن حالم الان بهتر بود و بهتر می شد. 
اون موقع بود که فهمیدم بازپرس بودنم سخت است نابود کننده است شکننده است منو له و لورده کرد و من کاری از پیش نبردم و مسبب ها و دلایل رو نفهمیدم، و این شد اولین شکست کاری من، شد اولین تجربه ی تلخ زندگی من. 
سخته اینکه کسی به حرفت گوش نده حتی خودت. 
نمیدونم شاید همه ی این اتفاقات مقصرش خودمم اما همیشه طرف مقابلی هم هست که من تاوان اونو دارم میدم چون ول کرد، برید و گذاشت رفت. 
اما دوسش دارم تاوانشو میدم شاید چون خودم ازش خواستم گفتم خسته شدی برو خوب اونم خسته شد دیگه پس گله ای نیست. 
میدونین بچه فیل ها ول نمیکنن گله رو سفت میچسبن اونقد سفت که یادشون میره الان خودشون هم هستن و یهو جا می‌مونن از گله، یهو بهم میریزن، داغون میشن، سراسیمه میشن اما دیر شده گله ی شکارچی گرسنه شه و رحمی هم نداره کاش همون موقع می‌فهمید باید حواسش به خودش باشه اما.و الان تسلیم شدن بی دردسرترین راه ممکنه باید تسلیم شم ول کنم منم رها کنم اما میدونم می میرم و متلاشی شدنمو تا آخر خودم حس میکنم دیگه سخت میخندم و این یعنی مرگ من. 
تموم کردن متنی که با بغض شروع کردم سخته خیلی سخت. 
آخه یه جایی نمیدونم کجا و از کی خوندم که بعضی از آهنگ ها درست از وسط خاطرات ما رد میشن و الان دارم همون آهنگ بُرنده رو برا چندمین بار متوالی گوش میدم و میخوام تمومش کنم اما باید دریده شه بغضمو میگم برا همین خیلی آروم بدون جلب توجه گریه میکنم و با ذهن پر از خاطرات کثیفم روی زمین دراز میکشم و سرمو کنار همون بنفشه های همیشگی که دوس داشت میذارم بهشون میگم تموم شد حالا نوبت شماست برام بخونین بذارین خوابم ببره دوس دارم کابوس های قشنگی ببینم. 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها